وقت خلقت گفت چون خلاق عالم یـا عـلی
گفت آدم چون دمیدش روح آن دم یـا عـلی
تا که حوا دید آدم را بدان حسن و جمال
گشت صد دل عاشق و گفتا به آدم یـا عـلی
هدیه اش هابیل چون آورد تا قربان کند
گفت با اخلاص بپذیر از من این کم یـا عـلی
شیث و ادریس و رسولان دگر وقت سلام
دست می دادند و می گفتند با هم یـا عـلی
نوح در طوفان چو پا بر عرشه ی کشتی نهاد
بود با آن مومنین ذکرش دمادم یـا عـلی
چون تبر را برد ابراهیم بر بالای سر
بشکند بت ها ندا در داد محکم یـا عـلی
هاجر اندر سعی مابین صفا و مروه گفت
همره اشکش چو جاری گشت زمزم یـا عـلی
سوی قربانگاه چون می رفت اسماعیل گفت
با پدر ، جانم فدای امر دینم یـا عـلی
حضرت موسی اگر می کرد معجز با عصا
رمز اعجازی بجز این من ندانم یـا عـلی
چون زلیخا عزت یوسف به رأی العین دید
همره یوسف ندا سر داد او هم یـا عـلی
مسند بلقیس اگر نزد سلیمان برده شد
سرّ این اعجاز آصف بود جانم یـا عـلی
با دم جان بخش خود گر مردگان را زنده کرد
راز احیا بخشی فرزند مریم یـا عـلی
ذکر هر پیغمبری در طول تاریخ بشر
بوده در هنگامه ی هر شادی و غم یـا عـلی
همسرش می گفت دیدم مصطفی را در دعا
ذکر او بد در مناجاتش به هر دم یـا عـلی
عالم و آدم همه جن و ملک ، ارض و سما
یـا عـلی گویند و می گوییم ما هم یـا عـلی